ياد ِ شعر خنده ات را از من نگير از پابلو نرودا افتادم ...
-----
نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ،هوا را از من بگير ، اماخنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگيرسوسني را كه ميكاري ،آبي را كه به ناگاهدر شادي تو سرريز ميكند ،موجي ناگهاني از نقره راكه در تو ميزايد .
از پس نبردي سخت باز ميگردمبا چشماني خستهكه دنيا را ديده استبي هيچ دگرگوني ،اما خنده ات را كه رها ميشودو پرواز كنان در آسمان مرا ميجويدتمامي درهاي زندگي رابه رويم ميگشايد .
عشق من ، خنده تودر تاريك ترين لحظه ها ميشكفدو اگر ديدي ، به ناگاهخون من بر سنگفرش خيابان جاري ست ،بخند ، زيرا خنده توبراي دستان منشمشيري است آخته .
خنده تو ، در پاييزدر كنار درياموج كف آلوده اش رابايد برفرازد ،و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را ميخواهمچون گلي كه در انتظارش بودم ،گل آبي ، گل سرخكشورم كه مرا ميخواند .
بخند بر شببر روز ، بر ماه ،بخند بر پيچاپيچخيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه كمروكه دوستت دارد ،اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم ،آنگاه كه پاهايم ميروند و باز ميگردند ،نان را ، هوا را ،روشني را ، بهار را ،از من بگيراما خنده ات را هرگزتا چشم از دنيا نبندم ...
پس حسادت چي؟...
عشق بي حسادت مثل يه فيلم سينمايي بي نقص ميمونه كه قشنگه ولي واقعي...نميدونم...شايد واقعي هم باشه...
سلام
پر ميکشيم و بال، بر پردهي خيالاعجاز ذوق ما، در پر کشيدن است
منم به روزم
موفق باشيد